زیر باران نشسته ام با بغض
و گمان کرده ام که مییایی
تو به اندازه غم پاییز
تو عجیبی، عجیب زیبایی
باد پرسیده از تو و مویت
مجری اخبار روز را میخواند:
دل گرفته هوا کمی ابری است
احتمال مداوم باران
چاره معشوق و خنده وچتری است
کاش میشد که چتر تو باشم
ابر در خواب من کمی بارید
بالشم خیس خیس از اشک است
من پر از برگ های پاییزم
عشق اصلا معادل کشک است
زرد میشد تمام خنده ی ما
خواب هایم عجیب آشفته اند
حجم طوفان شده چه طوفانی
نکند رفته ای و دیگر هیچ
نکند خون بهای آبانی؟
و خزان میزند به غم هایم
روح پاییز مانده در جسمم
خون تو در درون رگهایم
دست پاییز دور گردن من
موقع مرگ هم که تنهاییم
غصه خوردم و مرگ من دق شد
زیر باران نشسته ام با اشک
تا نفهمند از تو دلگیرم
غربت و بغض گردن پاییز
برنگشتی و من دگر پیرم
هق هق ام هم صدای باران است
طهورا جربان
۰۱ آبان ۰۱ ، ۱۸:۰۰