نیست در طالع ما، از خبر خوش خبری
حضرت عشق، به ما کن تو، نگاهی، نظری
سفر عشق، دراز است و پر از راز مگو
بار بربند و مهیا شو، گر اهل سفری
رخ مهتاب که افتاد به آینه ی حوض
زده بر جان و دل ماهی عاشق شرری
برسانید به یعقوب که یوسف ته چاه
مانده در راه، در اندیشه یوسف پدری
مِی خورم تا که در این میکده زاهد نشوم
تو دعا کن که از این زهد ریا جان ببری
هنر عشق، رها کردن و دل کندن بود
بگذر از آن که خطا کرد، اگر باهنری
۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۳۶